کد مطلب:315974 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:299

از استاد علی موسوی گرمارودی
ای تشنه ی عشق روی دلبند

بر خیز و به عاشقان بپیوند





[ صفحه 63]





در جاری مهر شستشو كن

وانگاه ز خون خود وضو كن



زان پا كه در این سفر درآیی

گر دست دهی سبك تر آیی



رو جانب قبله ی وفا كن

با دل سفری به كربلا كن



بنگر به نگاه دیده ی پاك

خورشید به خون تپیده در خاك



افتاده وفا به خاك گلگون

قرآن به زمین فتاده در خون



عباس علی ابوفضایل

در خانه ی عشق كرده منزل





ای سرو بلند باغ ایمان

وی قمری شاخسار احسان



دستی كه ز خویش وانهادی

جانی كه به راه دوست دادی



آن شاخ درخت با وفایی است

وین میوه ی باغ كبریایی است



ای خوبترین به گاه سختی

ای شهره به شرم و شور بختی



رفتی كه به تشنگان دهی آب

خود گشتی از آب عشق سیراب



-



آبی ز فرات تا لب آورد

آه از دل آتشین برآورد



آن آب ز كف غمین فرو ریخت

وز آب دو دیده با وی آمیخت



برخاست ز بار غم خمیده

جان بر لبش از عطش رسیده



بر اسب نشست و بود بی تاب

دل در گرو رساندن آب



ناگاه یكی دو روبه خرد

دیدند كه شیر آب می برد



آن آتش حق خمید بر آب

وز دغدغه و تلاش بی تاب



-



دستان خدا ز تن جدا شد

وان قامت حیدری دو تا شد



بگرفت به ناگزیر چون جان

آن مشك ز دوش خود به دندان



وانگاه به روی مشك خم شد

وز قامت او دو نیزه كم شد





[ صفحه 64]





جان در بدنش نبود و می تاخت

با زخم هزار نیزه می ساخت



از خون تن او به گل نشسته

صد خار بر آن ز تیر بسته



دلشاد كه گر ز دست شد دست

آبیش برای كودكان هست



چون عمر گل این نشاط كوتاه

تیر آمد و مشك بر درید آه



این لحظه چه گویم او چها كرد

تنها نگهی به خیمه ها كرد



-



ای مرگ كنون مرا ببر گیر

از دست شدم كنون ز سر گیر



می گفت و بر آب و خون نگاهش

و ز سینه ی تفته بر لب آهش



خونابه و آب بر می آمیخت

وز مشك و بدن به خاك می ریخت



-



چون سوی زمین خمید آن ماه

عرش و ملكوت بود همراه



تنها نه فتاد بوفضایل

شد كفه ی كائنات مایل



هم برج زمانه بی قمر شد

هم خصلت عشق بی پدر شد



حق ساقی خویش را فراخواند

بركام زمانه تشنگی ماند



-



در حسرت آن كفی كه برداشت

از آب و فرو فكند و بگذاشت



هر موج به یاد آن كف و چنگ

كوبد سر خویش را به هر سنگ



كف بر لب رود و در تكاپوست

هر آب رونده در پی اوست



چون مه شب چارده بر آید

دریا به گمان فراتر آید



ای بحر بهل خیال باطل

این ماه كجا و بوفضایل



گیرم دو سه گام برتر آیی

كو حد حریم كبریایی؟





[ صفحه 65]